گفتم: «آقاجان! چفیه تان را می خواهم.»
با لبخندی زیبا چفیه اش را از دوش برداشت،
آن را بوسید، صلواتی فرستاد و زیر لب برای سربازش دعایی کرد
و چفیه را به بنده هدیه کرد.
صحنه ی زیبایی بود و من هم آنقدر ذوق زده شده بودم که بلند گفتم: صلوات!
زیباترین هدیه ای بود که در زیباترین لحظه ی عمرم می گرفتم.
___
قسمتی از گزارش دیدار خصوصی «سردار حاج عبدالعلی عمرانی» اولین فرمانده لشکر 25 کربلا و امام خامنه ای