«سفر سرخ» داستان زندگی یک قهرمان، رمانی است برآمده از خاطرات شهید بزرگوار «علم الهدی» به قلم «نصرت الله محمودزاده» است.
کتاب که زوایای مختلف زندگی شهیدعلم الهدی را از کودکی تا آغاز مبارزات انقلاب، از حلقههای مطالعاتی تا فعالیت در منطقه و نقش آفرینی به عنوان یک هستهی فرهنگی اجتماعی و تا مبارزات دانشجویی در مشهد و سخنرانی در خوزستان و در نهایت جهاد و شهادت در هویزه را شامل می شود.
صحنه پردازیهای دقیق از شکنجه یک کودک خردسال در زندان ستمشاهی تا محیط خانوادگی روحانی تا لحظههای حساس نظامی که ویژگی عموم نثرهای محمودزاده است در این کتاب نیز نمود عینی یافته است و خواننده را در روابط مختلف ۱۳ فصل کتاب بدون وقفه برای به پایان بردن داستان رهنمون می سازد.
کار تحقیقی جدی صورت گرفته در این کتب که بر پایه ی اطلاعات موجود از شهید تا مصاحبه با شخصیتهای مختلف حتی رهبر معظم انقلاب سامان یافته است به این مجموعه ۳۸۸ صفحه ای وزانت دو چندان داده است.
برای دانلود مستقیم کتاب سفر سرخ روی عکس کلیک کنید .
این را از امت شهیــدپــرور خواهشمندم که ریشه بى حجابى که ننگ بزرگ است که از دوران طاغوت ادامه داشته ، تقاضا دارم که این ننـگ بزرگ را از جامعه اسلامى ما بـردارنـد تا سـرمشقـى بـراى دیگـر کشورها باشد.
وصیت نامه شهید رسول ایزدی
این را از امت شهیــدپــرور خواهشمندم که ریشه بى حجابى که ننگ بزرگ است که از دوران طاغوت ادامه داشته ، تقاضا دارم که این ننـگ بزرگ را از جامعه اسلامى ما بـردارنـد تا سـرمشقـى بـراى دیگـر کشورها باشد.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
وصیت نامه شهید رسول ایزدی
این را از امت شهیــدپــرور خواهشمندم که ریشه بى حجابى که ننگ بزرگ است که از دوران طاغوت ادامه داشته ، تقاضا دارم که این ننـگ بزرگ را از جامعه اسلامى ما بـردارنـد تا سـرمشقـى بـراى دیگـر کشورها باشد.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
ان شالله راه این شهید پر رهرو باشه
خاطره ای از مادر شهید احمد کشوری :
کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد.
صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت.
من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد، موافق بودم. یک مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید. پول توجیبى هایش را جمع مى کرد.
هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد.
مى گفتم: چرا این کار را مى کنى؟
مى گفت : این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند .
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
دوم راهنمایی بودن و اینهمه بصیرت ...
اونوقت من ...
سلام.
شما لینک شدید.
یا زهرا (س)
باعث افتخاره ...ممنون
قربونت برم عزیزم
شما خودت هم 20تی 30 هستی 40 هستی 50 هستی ... 100 هستی
ولی فقط یه دونه ای خانم گل